| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
Alternative content
Template By: NazTarin.Com
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان باند سیاه و آدرس band-black.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
پیروزی مجدد تیم میامی هیت در لیگ ان بی ای رو به همه ی بسکتبالیست ها تبریک میگم
بازیکنان و سرمربی تیم سان آنتنیو اسپرز آرزوی قهرمانی سال 2013 رو با خود به گور بردند
وقتی میامی قهرمان شد محمد که طرفدار لیکرز بود و با من کل کل داشت حسابی ضایع شد
...
خداییش وقتی میخواستم اینارو وسط کلاس در حضور معلم محترم بگیرم ،
قلبم داشت از جاش میزد بیرون...
واقعا نیمکت آخر یه نعمته!!!
نظر بدید تا بازم از این کارا کنم!
آهای کسی که میخوای دماغتو عمل کنی...
.
.
.
این عکسو ببین و بگو خداروشکر...
از تمام فواید پسر بودن که بگذریم ،
خداییش جیگرم حال میاد دخترا باید تو دبیرستان هم فرم بپوشند...
سلام...
چیطورین خوبین؟؟؟؟؟
بعلههههههههههههه...
ماهم رفتیم اول دبیرستان... سال تحصیلی جدید...
مثل همیشه باندمون پابرجاست...
مثل همیشه پاییز شد و من بازم طعم خوب رفاقت تو کدرسه رو چشیدم...
حالم از تابستون بهم میخوره...
غیر از بیکاری چیکار کردیم؟؟؟
داشتم میگفتم پریدین وسط حرفما...
.
.
.
مثل همیشه...
مثل همیشه درس و مرس تو خلا...
مثل همیشه %90 تکالیف تو مدرسه حل میشه...
مثل همیشه سرکلاس صبحانه میخوریم...
مثل همیشه سر کلاس فیزیک با ماشین حساب موبایل جواب مسائل رو حساب میکنیم...
مثل همیشه خوار و مادر همه معلمارو میگ...
مثل همیشه از بوفه ی مدرسه بستنی میخریم...
مثل همیشه برای امتحانات نصف درس رو ما میخونیم نصفشو بقل دستیمون و بهمدیگه میرسونیم...
مثل همیشه من نیمکت آخر کلاس میشینم و کاری نیست که نکنم...
مثل همیشه از نیمکت من بوی خیار میاد...
مثل همیشه از ته کلاس پرده رو میکشم نور میندازم تو چشم بچه ها...
مثل همیشه گوشی ممنوعه و ما میاریم...
مثل همیشه آدامس و تخمه ممنوعه و ما میخوریم...
مثل همیشه فقط سر کلاس گوش میدیم و تمام نمراتمون میشه 20...
مثل همیشه تا زنگ تفریح تموم میشه همه میرن آب بخورن...
...
...
...
مثل همیشه هیچ قانونی وجود خارجی نداره...
مثل همیشه نظم مفهوم خاصی نداره...
مثل همیشه رگ خواب هر مغلم و ناظمی دست ماست...
مثل همیشه دوسه تا درس هست که براشون تا آخر سال دفتر نداریم...
.
.
.
و مثل همیشه تنها تو زنگای ورزش بسکتبال بازی میکنم...
.
.
.
یه فری استایل میدم از شاهین...
ازش خوشم نمیاد ولی از این آهنگش خوشم اومده...
.
.
.
نگفتمت نرو که لای این زمین به قدر یک کفن کفاف ریشه ، نمیدهد/
نگفتمت که جز ، بوی چرک چاک سینه های خالی از قللللللللب ، در فضا نمیدهد/
نگفتمت که این جماعت جریده با خط و رد وحشی نگااااهت غریبه اند/
نگفتمت که جای بوسه آلتی کریح بر دهان سرخ آتشت ، مینهند/
نگفتمت نرو نرو
نگفتمت نرو نرو
نگفتمت نرو نرو
نگفتمت نرو نرو
.
.
.
نگفتمت نرو که رفتنت نتیجتاً اشک بود...
سلام...
خیلی وقت بود خاطره نذاشته بودم شما به بزرگی خودتون ببخشید...
.
31 شهریور مارو بردن باغ ابریشم که اصفهانیا میدونن کجاس...
.
من از یه هفته قبلش شصت دست راستم شکسته بود و اونروزم تو آتل بود...
تو مینی بوس هی من واسه امیرحسین بیگ بیلاخ نشون میدادم و علی اکبر فیلم میگرفت...
و میدیدیم و میخندیدیم...
بهمون گفتن هیچی نخورید و منم از لجم هرچی کیک و آبمیوه داشتم نوش جون کردم و
پوسته هاشو بعنوان یادگاری تقدیم اتوبوس کردم...
ضمنا دیشبش اصلا نخوابیده بودم چون سنگین تر از خواب من تو دنیا وجود نداره...
میدونستم اگه بخوابم صبح بیدار نمیشم...
و تا صبح آهنگ گوش میدادم و گاهی وقت هاهم رو پشت بوم طناب میزدم...
خلاصه...
رسیدیم اونجا...
احسان و میلاد و سجاد و بقیه بروبکس با بقیه ی اتوبوسا رسیده بودند...
رفتیم تو آلاچیقا و بکس ما رفت آلاچیق 10...
اونایی که رفتن اونجا میدونن آلاچیق 10 چه جای دنجیه!
همون اول یه مسابقه ی طناب کشی برامون گذاشتن که امیرحسین مسئول تیم کشی بود...
و همه ی قوی هارو کشید تو تیم ما...
ماهم اول شدیم و جایزه بهمون پازل دادن...
اونم پازل نقشه ی ایران!
حال میکنی چه مدرسه ی توپی داریم؟؟؟
من تو فوتبال و دو شرکت نکردم چون از فوتبال بدم میاد و حال دویدن هم نداشتم...
توپ بسکتبالم رو اورده بودم رفتم رو حلقه های بسکتبال...
یه پسره نصف من بود اومده بود بامن گرم گرفته بود...
بهش گفتم کلاس چندمی؟ گفت اول دبیرستان...
گفته توکه همسن منی... پارسال چندم بودی؟
گفت شیشم بودم...
منم تا فهمیدم یارو قاط داره دیگه هیچی نگفتم...
خیلی گاو بود اصلا بسکتبال یاد نمیگرفت...
هرچی بهش میگفتم باید توپ رو بزنی به مربع نمیفهمید...
بهش گفتم تو بچه چندمی اینقدر شوتی؟
گفت اول دبیرستان...
من اصلا حالم خراب شده بود برگشتم اونجا...
با میلاد رفتیم یکم قدم زدیم و همون خوراکی همیشگی رو خوردیم...
نوشابه...
تاحالا نشده من یک هفته کامل نوشابه نخورم بدجوری معتادشم...
بگذریم...
رفتیم با احسان و امیرحسین و علیرضا تو اسباب بازیا...
دوتا الاکلنگ بودن که ضربدری توهم رفته بودن...
احسان وایساد اونطرف گفت سوار شو...
من یه پامو انداختم اونطرف صندلی یهو احسان نشست...
الاکلنگ اومد بالا و من یه پام زمین بود یه پام هوا...
میلاد میخندید...
نیم ساعت اونجا کرم ریختیم و خندیدیم...
بعد علیرضا رو سوار تاب کردیم و اینقدر هلش دادیم که داد میزد و خواهش میکرد نگهش داریم...
میلاد با گوشی من فیلم میگرفت...
بعد میلاد رفت و به علیرضا وقتی روی تاب بود سنگ میریخت...
علیرضا یهو از تابی که 200 کیلومتر سرعت داشت پرید پایین و دوید به سمت میلاد...
ما اونجا فقط میخندیدیم...
برگشتیم تو آلاچیق و دوتا از بچه ها هی میگفتن آهنگ برامون بفرست...
سرمو خوردن از بس گفتن منم براشون فرستادم...
چنتا از بچه ها نشسته بودن گوشه آلاچیق فیلم ناجور میدیدن یهو ناظم اومد کنار آلاچیق وایساد...
امیرحسین بقل اونی بود که داشت فیلم رو نشون میداد...
تا ناظمو دید گفت: راستی اون عکسه که تو امام زاده گرفتی رو نشون بده بینم...
ناظم گفت آقای فلانی گوشی رو جمع کن و رفت...
ما هممون یهو پخخخخخی زدیم زیر خنده و داشتیم به اون حرف امیرحسین میخندیدیم...
بعد رفتیم ناهار خوردیم...
امیرحسیت دوباره سر سفره دوغ های بچه هارو میدزدید و میخورد...
بعد یه بچه ها منو کشید کنار و گفت یه حرف خصوصی باهات دارم...
عاغا میخواسته بره بچه بازی کنه...
.
.
سه ساعت همینطور نشسته بودم براش توضیح میدادم که همجنس بازی عاقبتش چیه...
مگه قانع میشد لامصب...
ولی آخرش از کارش منصرفش کردم...
.
.
.
تو راه برگشت به خونه من رفتم ته اتوبوس و نیم ساعت خوابیدم...
اگه اتوبوس ترمز نمیکرد و من نمی افتادم بیشتر میخوابیدم...
روز خوبی بود...
.
.
نظر یادت نره...
.
سلام مخاطب خاص...
دفعه ی آخر بهم گفتی تو هنوز بچه ای...
خب ، یه سری چیزارو باید بهت بگم...
مثل همیشه میخواستم جوابتو ندم ولی نمیشه...
یادت نره :
.
.
اونوقت که عزیزم واسه تو نشونه ی احترام بود واسه من فحش مادر حساب میشد...
اونوقت که بابای تو میشینست بهت دیکته میگفت ، بابای من میشینست بهم آداب شب
حجله رو میگفت...
اونوقت که تو میگفتی از دخترا بدم میاد من آمار کثافت کاری هاتو داشتم...
اونوفت که تو داشتی مخ میزدی من داشتم دعوای ناموسی میکردم...
اونوقت که تو سکوت من رو (کم آوردن) برداشت میکردی من آدم حساب نکردن برداشت میکردم...
اونوقت که تو میگفتی مردی من مرد بودم...
اونوقت که تو ادعا میکردی زندگی خوبی نداری ، من کپک هارو از نون برمیداشتم و میخوردم...
اونوقت که تو داشتی محسن یگانه گوش میدادی ، من داشتم با آهنگ سنگین از حصین گریه میکردم
اونوقت که تو ساعت 12 خوابیدن برات بد بود ، برای من افت داشت...
اونوقت که قلیون کشیدن واسه تو نشونه ی مردبودن بود ، من به آدامس راضی بودم...
اونوقت که تو فکر میکردی من حرفی برای گفتن ندارم ، من کسی واسه شنیدن نداشتم...
اونوقت که تو کولی بازی میکردی و به قول خودت کم نمیاوردی ، من آروم و ساکت بودم و فقط میشنیدم...
اونوقت که تو دنبال رفیق خوب بودی ، من خودم یه رفیق بامرام واسه بقیه بودم...
.
.
پس بزرگی رو به خودت و کوچیکی رو بمن نچسبون...
که ده برابرت حالیمه و هیچی نمیگم...
.
.
.
و کلام آخر:
اگه مردی به ... بود ، خرم داره از توهم بیشتر داره...
اگه مردی به هیکله شتر از تو بزرگتره...
و اگر به ریشه هم من دارم هم تو داری هم بز داره...
مرد بودن یعنی اینکه نر بودنت رو کنترل کنی
.
.
.
شد؟
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |